فرشته ی در بند

دیشب مرحم قلبی بودم.. قلب یک فرشته که آرام آرام می بارید.. مرحم بغضی که بعد از سالها تکه تکه آب میشد. کاش کلمه ای بود یا واژه ای برای تسلی دادن قلبی بی تاب. واژه هایم را گم کرده ام یا قلب مهربانم را؟ صدایش بوی تنهایی میداد چقدر چشمانش  نا امید است لعنت بر این سکوت که من را به یاد تو می اندازد. لعنت بر این شبهای سرگردانی.. لعنت بر فرشته ی بال سوخته ای که به من پناه آورده اما من جر سکوت حرفی ندارم برای گفتن و فرشته باز ادمه میدهد... به من نگاه میکرد اما مرا نمیدید.... صدایم را میشنید ولی اعتنا نمیکرد.... دستهایم در دستش بود ولی احساسش نمیکرد.. اما من در تکاپو که چه کنم که جذاب تر شوم چه کنم که گیرا تر شوم... و من بر سادگی فرشته در دل میخندم  و من برای فرشته دعا میکنم.. و من چقدر بی رحمم.

نظرات 5 + ارسال نظر
ناشناس دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:30 ب.ظ

فیض.یه کوچولو در مورد این کلمه بیشتر تحقیق کن.
ولی باز هم مثل همیشه سرشار از ناگفته ها.

ناشناس دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:40 ب.ظ

خدا همیشه با تو بوده هست و خواهد بود.
چرا فکر می کنی که خدای تو خوابه؟مطمئن باش که خدا انقدر مارو دوست داره که لحظه ای چشماشو به روی تو نمی بنده و هیچ وقت فراموشت نمی کنه. اگر می بینی که چیزی رو از خدا می خوای ولی اون بهت نمیده دلیل نمیشه که فراموشت کرده بلکه مطمئن باش که خدا دلیلی برای این کارش داشته که شاید تو تا آخر عمرت هم دلیلشو نفهمی. این حرفایی رو که زدم چیزایی نیست که تو کتابا باشم یا از کسی شنیده باشم بلکه تجربه هایی هستش که خودم بهشون رسیدم. امیدوارم همیشه عشق خدا رو تو قلبت نگه داری
البته آمین که تو قلبت هست.

من هیچ وقت فکر نمیکنم که خدای من خوابیده...به نقشه های خداوند توی زندگیم کاملا اطمینان دارم.
مرسی از نظرهاتون و مرسی که به اینجا سر میزنید.

آرین سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:15 ق.ظ http://www.arian-s.blogfa.com

سلام گلسا جان
یه سوال ؟
چرا انقدر تو نوشته هات ردپایی از غم پیدا میشه اونم غمی به بزرگی ..؟..
امیدوارم چیزی که حدس میزنم غلط باشه
هیچ وقت روح القدس فراموش نکن
همین....

همه شب نالم چو نی ، که غمی دارم

دل و جان بردی ، اما نشدی یارم

با ما بودی با ما رفتی

چون بوی گُل به کجا رفتی

تنها ماندم ، تنها رفتی


بای

کوروش شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:04 ب.ظ http://istade-dar-khab.persianblog.com/

چرا نوشته به اون جالبی رو پاک کردی گلم؟

ندارم یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:06 ب.ظ

یک رو تو جهنم همدیگه‌رو می‌بینیم، آخه هردومون جهنمی هستیم، تو به جرم اینکه قلبم رو دزدیدی و من به خاطر اینکه جای خدا تو رو می‌پرستم.
راستی خوشیها به این زودی تمام شد که پاکش کردی؟؟؟ گفته بودم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد