دیشب مرحم قلبی بودم.. قلب یک فرشته که آرام آرام می بارید.. مرحم بغضی که بعد از سالها تکه تکه آب میشد. کاش کلمه ای بود یا واژه ای برای تسلی دادن قلبی بی تاب. واژه هایم را گم کرده ام یا قلب مهربانم را؟ صدایش بوی تنهایی میداد چقدر چشمانش نا امید است لعنت بر این سکوت که من را به یاد تو می اندازد. لعنت بر این شبهای سرگردانی.. لعنت بر فرشته ی بال سوخته ای که به من پناه آورده اما من جر سکوت حرفی ندارم برای گفتن و فرشته باز ادمه میدهد... به من نگاه میکرد اما مرا نمیدید.... صدایم را میشنید ولی اعتنا نمیکرد.... دستهایم در دستش بود ولی احساسش نمیکرد.. اما من در تکاپو که چه کنم که جذاب تر شوم چه کنم که گیرا تر شوم... و من بر سادگی فرشته در دل میخندم و من برای فرشته دعا میکنم.. و من چقدر بی رحمم. |