Weekend away

نمی دونم چرا هیچ وقت عادت ندارم شادی هام و بنویسم... اما این دفعه این قانون و میخوام بشکنم و بنوییسم که من چقدر خوشبخت هستم...و چه  خانواده خوبی و چه دوستان مهربون و وفاداری دارم و من شاد شاد شادم....

خیلی احتیاج داشتم به مسافرت اون هم همچین مسافرتی... واسه چند روز همه چیز و فراموش کردم. بازی کردیم و به اندازه کل عمرمون خندیدیم. خوابیدن و هم که به کلی فراموش کردیم... اگه به خاطر جلسه های صبح نبود امکان نداشت همون ۲ ساعت و هم بخوابم...دلم واسه تک تک بچه های کنفرانس تنگ شد. این مسافرت side effects  های خودش و هم داشت از بدن درد دارم میمیرم و به زور حرف میزنم از بس جیغ زدم.. هر چی بیشتر به این مسافرت فکر میکنم بهتر متوجه کارهای خدا توی زندگیم میشم......