دیگه هر روز داره واسم کم رنگ و کم رنگتر میشه انگار هیچ وقت نبوده می دونم اگه بفهمه احساسم و نسبت به خودش خیلی ناراحت میشه و کلی غصه می خوره..شاید هم اشتباه می کنم.. فقط این رو می دونم این کینه ای که توی دلم گذاشته با هیچی پاک نمی شه هر چی که سعی کردم فراموش کنم انگار نمی شه.. اون روز چه شادی بهم دست داد وقتی که صداتو بعد از مدت ها شنیدم اما حیف انگار باز برق گرفتت نمی دونم. انگار واقعا این دفعه ازت بدم اومده می دونی دلم خیلی داره واست می سوزه اخه می شنوم که چطوری تنها شدی  خیلی بد شدم نه؟؟چون زیر این حس دلسوزی چیزی هست که هیچ وقت تو زندگیم این طوری حسش نکرده بودم خوشحالم خیلی هم خوشحالم.. خوشحالم که تنها     شدی ببین چه سنگ دل شدم این اخلاق هارو از خودت به ارث بردم راستی تو هم خوشحال بودی وقتی ما داشتیم زجر می کشیدیم؟؟ اره می دونم خوشحال بودی وگرنه یک کاری می کردی اما حالا که دیگه همه چیز تموم شده و تازه داریم به آرامش می رسیم پیدات شده طلب عفو و بخشش می کنی؟؟ می دونی دلم ازت صاف نمیشه نه فقط دل من دل هیچ کس اینجا ازت صاف نیست و نمی شه.

گویند هر پدر هست تکیه گاه فرزند
افسوس که ندیدم چنین تکیه گاهی
از پدر نیست به یادم لطفی
لطف او بود فقط بی مهری
کنون ای سنگ دل پدر
نمی پرسی حال فرزند؟
که آیا مردست یا زندست
که چه می کند در غربت؟