خدای من با خدای شما فرق دارد . خدای من به بزرگی خدای شما نیست . کوچک که بودم خدایم شبیه خدای شما بود ، بزرگ و ترسناک و . . . هزاران عیب دیگر .هر چه بود با من نبود ، در من نبود . تلاش میکردم که در او باشم ، بیهوده . تلاش میکردم که بترسم ، تلاش میکردم که ببینمش . و همه اش بیهوده تا این که خیلی آرام خدای خودم را پیدا کردم لای آن شب بوها نبود . نزدیک تر از این حرفها بود . اصلا ، خودم بود انگار سالها در من ساکن بود . وقتی آمد ، وقتی دیدمش ، خیلی چیزها عوض شد . جور دیگری شدم ... نگاهم عوض شد . . . یا دنیایم .آدمها رنگ دیگری شدند  مثل آن که تا آن روز از پشت شیشه ای رنگی به دنیا نگاه کرده بودم . . . و ناگهان ، دیگر شیشه ای نبود . رنگ آدمها عوض شد . درون آدمها پیدا شد و از همه بدتردرون خودم ،نفرتها و کینه هایی که سالها و هر روزه با خود حمل میکردم خیلی زجر کشیدم ، هنوز هم میکشم . بعضی آدمها ناگهان غریب و دور شدند . و بعضی ها عزیز و دوست داشتنی . ساکت و بهت زده شدم . دور افتادم از بازی آدمها و خیلی چیزها را باختم . آرام آرام بعضی بازیها را فراموش کردم ، با آن که میدانستم با بازیست که خیلی آدمها را و خیلی چیزها را به دست می آورم
چیزهایی هم از دست دادم  چیزهایی که برای من ، و فقط برای من ، بسیار ارزشمند بودند . آدمهایی را پیدا کردم که درونشان خدایی رشد میکرد .خدایی که دوستش داشتم . در تنهاییم چیزی را پیدا کردم. لذت. لذتی بی اندازه یا زجری لذت بخش . و این آدمها در تنهاییم شریک بودند . این آدمها تنهاییم را بر هم نزدند . نزدیک تر از آن بودند که بتوانند این کار را بکنند
و خیلی چیزها معنا پیدا کرد . شب تاریک معنا پیدا کرد . ستاره ها . نگاه ها . ثانیه ها . رنگها . بی رنگها . درختهای توی بیابان .ماهی های توی تنگ. حرکت انگشتها . لرزش دستها . چاله ها وخدای من خداییست که دیگر از او نمیترسم بلکه خداوند که خدای من است را با تمام قلب و جان و عقل خود دوست دارم هنوز آنقدر در من رشد نکرده که آرزوهایم را عملی کنم هنوز آنقدر رشد نکرده که پشت پا بزنم به همه دنیایی که شما ساخته اید . شاید هنوز کمی از خدایتان میترسم . شاید هنوز کمی خدایتان را میپرستم و بدترین شاید این که شاید ... هنوز از آدمها میترسم.

نظرات 4 + ارسال نظر
باغبون چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:21 ق.ظ http://www.pardiseshgh.blogsky.com

هر چند نزدیک یک سال گذشته ... اما تولد وبلاگ تون رو تبریک عرض می کنم . وبلاگ خیلی زیبایی دارید ... خوشحال می شوم به پردیس عشق من هم سر بزنید ونظر بدهید ... البته اگر دوست داشتید تبادل لینک کنیم . موید باشید

ارش پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:42 ق.ظ http://lonely-tree.blogspot.com/

سلام گلسا.
خیلی خوشحال شدم که حالمو پرسیدی و ازت خبر دار شدم ...
والله امشب که مست‌ٍ مست هستم ووو هر چقدر سعی میکنم نمی تونم بفهمم چی نوشتی بذار فردا که از خواب بیدار شدم دوباره می خونم...
قوربونت .
داداش آرش

ائش سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:30 ب.ظ

مرتضی پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:19 ب.ظ http://http://bitootanha.blogfa.com

سلاک خوبی گلسا جان وبت حرف نداره دیگه به ما سر نمیزنی منتظرت هستم جواب سئوالی که پرسیدی رو بهت میگم هر موقع وقت داشتی (bache_bahale_ashegh) راستی اون شعرارو که خوندی همشو خودم نوشته بودم فعلا یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد