...you are the reason

۲۰ سالگی!

انگار همین دیروز بود که ۱۵ ساله بودم...مزه ی خوشی نداره بزرگ شدن.

تو که گناهی نداری

بعد تو چشمای هیشکی عاشقم نکرد... تو که گناهی نداری..!!

درمانده

چقدر این هوا بوی بی قراری میدهد بوی نیامدن... بوی تنهایی. انس گرفته ام به دروغی که هر بار با خودم تکرار میکنم. جقدر این هوا بوی دلتنگی میدهد شب در حسرت صبح و صبح در حسرت شب... چشمی دوخته به دوستت دارم هایی که با دستان تو نوشته شده دوستت دارمهای تو  همه بی جانند... بی روح... ملال آور.
 بی خوابی های پی در پی و روزهایی سخت روحم را مصلوب کردند. زیبا ترین حرفت را بگو و برو خسته شدم از پا به پای تو آمدن ها...

می آیند و میروند... بی صدا و بی جنجال....

دستام عرق میکنه تمام تنم میلرزه...از دور میبینمش فکر نمیکردم واسم انقدر سخت باشه...به چشماش  نگاه نمیکنم فقط زود خودم و از توی بغلش در میارم بین دو تا احساس گیر کردم.. دوست دارم مغرورانه بهش بخندم و برم...لعنت به من