دلم از تاریکی ها خسته شده

گاهی آدمهایی داخل زندگیت میشن که هیچ وقت توی دلت نمیرن... و گاهی هم آدمهایی وارد قلبت میشن که اصلا قرار نیست تو زندگیت بمونن یا نمی خوان که بمونن!

خدای من با خدای شما فرق دارد . خدای من به بزرگی خدای شما نیست . کوچک که بودم خدایم شبیه خدای شما بود ، بزرگ و ترسناک و . . . هزاران عیب دیگر .هر چه بود با من نبود ، در من نبود . تلاش میکردم که در او باشم ، بیهوده . تلاش میکردم که بترسم ، تلاش میکردم که ببینمش . و همه اش بیهوده تا این که خیلی آرام خدای خودم را پیدا کردم لای آن شب بوها نبود . نزدیک تر از این حرفها بود . اصلا ، خودم بود انگار سالها در من ساکن بود . وقتی آمد ، وقتی دیدمش ، خیلی چیزها عوض شد . جور دیگری شدم ... نگاهم عوض شد . . . یا دنیایم .آدمها رنگ دیگری شدند  مثل آن که تا آن روز از پشت شیشه ای رنگی به دنیا نگاه کرده بودم . . . و ناگهان ، دیگر شیشه ای نبود . رنگ آدمها عوض شد . درون آدمها پیدا شد و از همه بدتردرون خودم ،نفرتها و کینه هایی که سالها و هر روزه با خود حمل میکردم خیلی زجر کشیدم ، هنوز هم میکشم . بعضی آدمها ناگهان غریب و دور شدند . و بعضی ها عزیز و دوست داشتنی . ساکت و بهت زده شدم . دور افتادم از بازی آدمها و خیلی چیزها را باختم . آرام آرام بعضی بازیها را فراموش کردم ، با آن که میدانستم با بازیست که خیلی آدمها را و خیلی چیزها را به دست می آورم
چیزهایی هم از دست دادم  چیزهایی که برای من ، و فقط برای من ، بسیار ارزشمند بودند . آدمهایی را پیدا کردم که درونشان خدایی رشد میکرد .خدایی که دوستش داشتم . در تنهاییم چیزی را پیدا کردم. لذت. لذتی بی اندازه یا زجری لذت بخش . و این آدمها در تنهاییم شریک بودند . این آدمها تنهاییم را بر هم نزدند . نزدیک تر از آن بودند که بتوانند این کار را بکنند
و خیلی چیزها معنا پیدا کرد . شب تاریک معنا پیدا کرد . ستاره ها . نگاه ها . ثانیه ها . رنگها . بی رنگها . درختهای توی بیابان .ماهی های توی تنگ. حرکت انگشتها . لرزش دستها . چاله ها وخدای من خداییست که دیگر از او نمیترسم بلکه خداوند که خدای من است را با تمام قلب و جان و عقل خود دوست دارم هنوز آنقدر در من رشد نکرده که آرزوهایم را عملی کنم هنوز آنقدر رشد نکرده که پشت پا بزنم به همه دنیایی که شما ساخته اید . شاید هنوز کمی از خدایتان میترسم . شاید هنوز کمی خدایتان را میپرستم و بدترین شاید این که شاید ... هنوز از آدمها میترسم.

و من ۱۹ ساله!

امسال مثل هیچ سالی نبود ساکت و بی سر و صدا همون طوری که دلم میخواست. وبلاگ عزیزم خوشحالم که هر سال با من بزرگتر میشی. تولدت مبارک دوست خوب و مهربونم.

دوریه چشمات من و شکسته!

love you, I miss you, I forget you
Even though you never let me down and always are by my side
For all the times I've failed and hurt you deeply
Better later than never to give you a 1000 apologies
I'm shouting silently, callin' you, I'm listening to you, I'm tryin'
You nourish me
When the air that I breathe is violent and turbulent
I'm forgettin' you, I'm callin' you, I'm feelin' you

Oh, no, no
I don't need nobody
and I don't fear nobody
I don't call nobody but U
My One and Only

I don't need nobody
and I don't fear nobody
I don't call nobody but U...all I need in my life