-
دلم از تاریکی ها خسته شده
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 03:36
گاهی آدمهایی داخل زندگیت میشن که هیچ وقت توی دلت نمیرن... و گاهی هم آدمهایی وارد قلبت میشن که اصلا قرار نیست تو زندگیت بمونن یا نمی خوان که بمونن!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1385 05:25
خدای من با خدای شما فرق دارد . خدای من به بزرگی خدای شما نیست . کوچک که بودم خدایم شبیه خدای شما بود ، بزرگ و ترسناک و . . . هزاران عیب دیگر .هر چه بود با من نبود ، در من نبود . تلاش میکردم که در او باشم ، بیهوده . تلاش میکردم که بترسم ، تلاش میکردم که ببینمش . و همه اش بیهوده تا این که خیلی آرام خدای خودم را پیدا...
-
و من ۱۹ ساله!
جمعه 17 آذرماه سال 1385 03:45
امسال مثل هیچ سالی نبود ساکت و بی سر و صدا همون طوری که دلم میخواست. وبلاگ عزیزم خوشحالم که هر سال با من بزرگتر میشی. تولدت مبارک دوست خوب و مهربونم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آذرماه سال 1385 01:46
دوریه چشمات من و شکسته!
-
please don't feel bad, don't feel blue
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 13:24
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مهرماه سال 1385 00:45
love you, I miss you, I forget you Even though you never let me down and always are by my side For all the times I've failed and hurt you deeply Better later than never to give you a 1000 apologies I'm shouting silently, callin' you, I'm listening to you, I'm tryin' You nourish me When the air that I breathe is...
-
حسادت
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1385 00:24
حسودیم میشه به اون ماه توی آسمون که تو ساعتها وقت صرف میکنی و به اون خیره میشی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 شهریورماه سال 1385 03:38
میگه بهترین انتقام فراموشی و بخشش است ، اما اصلا نمیدونه که من نه انتقامجو هستم و نه فراموشکار...
-
ّI can only imagine
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 17:23
I can only imagine What it will be like When I walk By your side I can only imagine What my eyes will see When your face Is before me I can only imagine Surrounded by Your glory, what will my heart feel Will I dance for you Jesus or in awe of you be still Will I stand in your presence or to my knees will I fall Will I...
-
حرفهای نگفتنی!
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 22:34
چه لذتی داره وقتی تمام حرفهای دلت و مینویسی و با یک دکمه همش و پاک میکنی.. اینطوری هیچ کس نمیفهمه پشت اون نقابی که به چهره داری چه دل ریشی هست. اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان... چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 17:32
یک سالی میشود که دیگر مهربان نیستی...یا مهربان من نیستی!! و هر روز این یک سال مانند جمعه عصرهاست. فصلها شدند در انتظار اویی که نمی آید نیامد هرگز اویی که گر بیاید نیمی نماند به تمامی آنیکه بود نه به آنگونه که من تام تر آرزو دارمش روزها شدند فصلها نیز.. رنگ به رنگ چگونه همان بماند که بود او
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 00:13
میدونم میدونه..!! میدونه که چقدر وجودش اضافی شده توی زندگیم اما باز هم میخواد ادامه بده...
-
غریبه
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 02:10
خودم و توی اتاق قفل میکنم و کلید قفل و به بیرون پرتاب میکنم انقدر دور که دست هیچ آدمیزادی بهش نرسه. گوشه اتاق میشینم چشمام و میبندم و هیچ وقت باز نمیکنم. تنها لحظه ای که صدای فریادت و میشنوم بازشون میکنم داد میزنی: ؛من آخر کلید و پیدا میکنم حتی اگه لازم باشه جونم رو فدا میکنم؛ اما من میدونم که تو هیچ وقت پیداش نخواهی...
-
سال نو مبارک
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 23:57
بهار فصل سبز شدن زمین... فصل رویاندن عشق و محبت...فصل تعقیر و تبدیل... فصل معجزه است. معجزه معجزه شد... خشک بودم تازه شدم... نو شدم در نو بهار. نوروزتون شاد شاد قلبهاتون پر از آرامش و عشق باشه.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 05:51
از این مرگ تدریجی بیزارم!!!
-
never as good as the first time
شنبه 29 بهمنماه سال 1384 02:24
هیچ وقت دیر نیست برای از عشق گفتن از عشق نوشتن حتی اگه از روز ولنتاین چند روز گذشته باشه... هیچ وقت دیر نیست برای عاشق شدن فکر میکردم که فقط یک بار میشه عاشق شد فقط یک بار میشه قلبت و به کسی سپرد اما الان چیز دیگه ای و میبینم. اماIt's never as good as the first time. آهای غریبه مرسی از هدیه. Good times they come and...
-
شهر من!!
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1384 19:03
شهر من شهر تنهایی هاست شهر من کوچه هایش مملو از ترس و دلهره.. شهر من شهر مردگان است. مرده ام من..شاید!!!روزهاست نه انگار سالهاست که نیستی و من مرده ام. روزی خواستم سلطان قلب مهربانت باشم اما مرثیه گوی قلبت شدم..شهر من... شهر من بی تو خالیست بی تو مرداب است..سوت و کور است بی تو انگار آسمان هم از دستم گله دارد وای بر من...
-
یلدا
جمعه 2 دیماه سال 1384 06:07
دلم برای دل دل کردن واسه بودن باهات تنگ شده...واسه آرامشی که با بودنت بهم میدادی. برای حس امنیتی که با بودنت تو وجودم بود. دلم برای مرور لحظه های ناب تنگه.. در بلندترین شب سال پیمان بستیم و اکنون چیزی از اون پیمان نمیبینم در وجودت... انقدر از من دور شدی که تنها فاصله مکان نیست اکنون فاصله قلبهاست که مرا بیش ار پیش...
-
تولدم مبارک( البته ۱۶ آذر اما تفاوت ساعت انگار کار دستم داد)
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1384 03:02
سوپرایز زیبایی بود...امسال مثل هیچ سالی نیست نه فقط به خاطر اینکه ۱۸ سالم شده به خاطر همسفریه که پیداش کرد.کسی که هیچ وقت رفتنی نیست مثل زمینی ها نیست...چون اصلا مال زمین نیست...همون که توی دلتنگیهام پا به پام اومد..تنها کسی که وقتی ناامید بودم.. دلشکسته بودم دستم و گرفت. تنها اون بود که بار غمهام و برداشت و به من...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آبانماه سال 1384 18:03
داشتم از دلتنگیهایم مینوشتم.از تو از خودم از دل بهانه جویم. مگر میشود تو بباری و من سکوت کنم؟؟ پس چرا هوای دلم را ابری دیدی و سکوت کردی؟؟ چرا من تنها به عشق تو مینویسم..مگر تو با دلم بد نکردی پس چرا هنوز بهانه تو را میگیرد. من همونم اون که یه روز دلت فقط من و میخواست همون که بی بهونه هم واسه چشات غزل میساخت من همونم...
-
برای مهربونم همون بهونه همیشگیم
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 02:28
باورت نیست هنوز که اگر عشق تو در سینه من ریشه نداشت در غم انگیزترین وادی گرهای غبارآلوده خسته از تنهایی خسته از مستی در میکده ها بی برو برگ درختی بودم که ز پوسیدگی تدریجی در شبی طوفان خیز به زمین میغلتد باورت نیست هنوز من در این شهر... در این گستره ی ماسه و خار آنقدر تنهایم که صمیمانه ترین حرف دلم را هر شب به تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 18:39
خداوندا شکایت من تلخ است به دیدنم بیا که سخت دلتنگم!! ریشه در قلبم دواندی ریشه بر خونم کشاندی ریشه ای بی جان بودم ریشه ای بیهوده بودم خشک بودم خار بودم ریشه بودم اما نبودم کاش زیر زمین بودم و خاک بودم ای کاش نبودم که بگویم چه بودم ریشه ام جا دار گشته ریشه ام جان دار گشته ریشه ام بی تاب گشته ریشه ام نامدار گشته ریشه ی...
-
میدونی
سهشنبه 3 آبانماه سال 1384 22:27
میدونی دنیا کوچیکه آدماش ساده میدن دل میدونی شده پر قلب شکسته.. هر دلی یه جا شکسته.. میدونی نم نمک به دل نشستی ولی اختیار و بردی میدونی شدی فانوس راهم منم اون قایق چوبی شدی ره رو واسه راهم...میدونی نفس نفس دلم شکست دنیام خراب شد..شد قفس تیکه تیکه شد دلم اما نزد دم میدونی ناله هاشو نشنیدی؟!! به کدوم جرمی دلم اینطور...
-
یه کم غرغر
شنبه 23 مهرماه سال 1384 01:05
انقدر ننوشتم که کم کم داشت یادم میرفت که گه گاهی می اومدم اینجا و چیزی می نوشتم اول ننوشتم چون دیدم دارم با غمهام بقیه رو خسته می کنم گفتم ننویسم شاید این حالت بد ازم دور بشه. روحیه خراب و دو رو بازی های دوستها خیلی عذابم داد اما نخواستم چیزی بنویسم به خودم قول دادم که باید این غم نامه نوشتن ها رو ترک کنم.. بعد دچار...
-
دل شکنان...
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 00:31
همه رفتند و ما چشم به خوابشان بستیم خود را رج می زنیم اما دانیم آنی نیستیم که هستیم خود را عاشق خطاب می کنیم گوییم که ما هم مستیم اما همه دانند که ما ز می می خانه مستیم اینان که می شکنند دل و ساده گذر می کنند نمی دانند که ما ز حس انتقام خاموش نشستیم...
-
لندن
جمعه 17 تیرماه سال 1384 05:01
امروز برای لندنی ها روز وحشتناک و سوت و کوریست.. .شبی ست که مردم مشتاقانه منتظر هستند که زودتر صبح بشود که شاید از این خواب هولناک بیرون بیایند..همه منتظر هستند که صبح بشود شاید با رفت و آمد اتوبوس و ترن ها بفهمند که مثل همیشه همه چیز در بیرون از خانه امن و امان است... قابل توجه دوست گرامی که منتظر خبر مرگ من بودند....
-
بی پناه
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1384 00:05
خاموش... همچون تو... می پوسم اینجا...
-
تنها تو بمان
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1384 06:10
یک شب به خواب من بیا تا واپسین نجوای بودن را از چشمهایت بشنوم . یک شب بیا تا آخرین فریاد را از من بشنوی . یک شب بیا تا باز هم با هم شویم . امشب بیا تا تقدیر یک شب را بشکنیم... خیلی تنهام...کاش من هم به سکوت عادت داشتم اما بدان که سکوت تو ما را بس... شبها و روزهایم چه صادقانه میگذرد... عشق من یک دیوانگی محض است اما فقط...
-
بین ما فاصله ای طولانیست
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1384 23:26
به صبوحی می خورشید طلوع به نسیم خنک دامنه ها به گل میخک شبنم زده می مانی تو آفرین بر تو.. که سر سبزی و ترد آفرین بر تو... که پربارترین حاصل گندمزاری. تو هنوز... تو هنوز وقتی از عشق سخن می گویی آسمان صاف و هوا آرام است. برکه ها آینه سازان دل مجنونند. من خودم می دانم... ساده و روشن و سیال و خشن. زندگی یعنی عشق عشق...
-
آی قصه گو
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1384 23:39
آی قصه گو... آی قصه گو... قصه ای تازه تر بگو قصه ای از دل دادگی قصه ای بی غصه بگو بگو تا دور بشم از این همه دیونگیهام بگو می خوام تازه بشم توی کهنگیهام آی قصه گو...آی قصه گو... قصه ای تازه تر بگو نه از دل زدگیهام نه از خستگیهات قصه ای از بلندی دوستی و مهربونی بگو می خوام تازه بشم بگو می خوام عاشق باشم بسازم این خونه...